روزی به رهی مرا گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود
از خر تو نگو که چون گهر بود
چون صاحب دانش و هنر بود
گفتم که جناب در چه حالی
فرمود که وضع باشد عالی
گفتم که بیا خری رها کن
آدم شو و بعد از این صفاکن
جناب ,خر ,رها ,خری ,بیا ,حالیفرمود ,جناب خر ,بیا خری ,خری رها ,رها کنآدم ,کنآدم شو
درباره این سایت