الوعده وفا !
مثل هر بار منم ، آمده امانی
عذر تقصیر، کمی دیر شده ،میدانی!
بعد تو سینه ام انگار کمی تنگشده
جان من ، خسته شده مادر از اینبی جانی
کم شده نور دو چشمان ترم،اما تو
نور چشمم ، چو مه چهاردهی ، نورانی
شب هجران تو گویا به سحر نزدیکاست
نفسی نیست دگر بر دم این زندانی
راستی حسرت یک بوسه ی دیگر دارم
بارها عکس تورا بوسه زدم پنهانی
آرزویم شده دیدار تودرخواب ولی
تو مگر خواب به چشم تر منبنشانی
گفتی و وقت سفرخنده ی تلخی کردم
رفتن روح ز تن ، نیست به اینآسانی!
گفته بودی نکنم گریه،نلرزد پایت
گفته بودم بروی ،منتظرم میمانی؟
پسرم!حرف من این است ، کهالوعده وفا!
باید امضای تولای مرا بستانی
محمدرضا محمدزاده - 1392
درباره این سایت